کد مطلب:162480 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:144

وحشی بافقی
كمال الدین وحشی بافقی كرمانی، در اواخر عهد شاه اسماعیل اول صفوی به سال 929 ه.ق. در قصبه ی بافق یزد متولد شده و بیشتر ایام را در یزد گذرانید. او قصایدی در مدح شاه طهماسب و اعیان دربار او دارد ولی قصاید و تركیب بندهایش بیشتر در مدح غیاث الدین محمد میر میران، حاكم یزد است. وحشی به سال 991 ه.ق. درگذشته است. از او غیر از مثنوی «فرهاد و شیرین»، دو مثنوی دیگر به نام «ناظر و منظور» و «خلد برین» و نیز دیوان قصاید و غزلیات و قطعات باقی مانده است. تركیب بندهای وحشی نیز مشهور است. [1] .



روزی ست این كه حادثه، كوس بلا زده ست

كوس بلا به معركه ی كربلا زده است



روزی ست این كه دست ستم، تیشه ی جفا

برپای گلبن چمن مصطفی زده است



روزی ست این كه خشك شد از تاب تشنگی

آن چشمه ای كه خنده بر آب بقا زده است



روزی ست این كه كشته ی بیداد كربلا

زانوی داد در حرم كبریا زده ست



امروز آن عزاست كه چرخ كبود پوش

بر نیل، جامه خاصه پی این عزا زده ست



امروز ماتمی ست كه زهرا، گشاده موی

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده ست



یعنی محرم آمد و روز ندامت است

روز ندامت چه؟ كه روز قیامت است



روح القدس كه پیش لسان فرشته ها

از پیروان مرثیه خوانان كربلاست



این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

آری در آن جهان دگر نیز این عزاست



كرده سیاه حله ی نور، این عزای كیست؟

خیرالنساء كه مردمك چشم مصطفاست؟






بنگر به نور چشم پیمبر چه می كنند

این چشم كوفیان چه بلاد چشم بی حیاست



یاقوت تشنگی شكند، از چه گشت خشك

آن لب كه یك ترشح از او چشمه ی بقاست؟



بلبل اگر زواقعه ی كربلا نگفت

گل را چه واقع است كه پیراهنش قباست



از پا فتاده است درخت سعادتی

كز بوستان دهر، چو او گلبنی نخاست



شاخ گلی شكست ز بستان مصطفی

كز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفی



ای كوفیان چه شد سخن بیعت حسین؟

وان نامه ها و آرزوی خدمت حسین؟



ای قوم بی حیا، چه شد آن شوق و اشتیاق؟

آن جد و جهد در طلب حضرت حسین؟



از نامه های شوم شما، مسلم عقیل

با خویش كرد خوش الم فرقت حسین



با خود هزار گونه مشقت قرار داد

اول یكی جدا شدن از صحبت حسین



او را به دست اهل مشقت گذاشتی

كو حرمت پیمبر و كو حرمت حسین؟



ای وای بر شما و به محرومی شما

افتد چو كار با نظر رحمت حسین



دیوان حشر چون شود و آورد بتول

پر خون به پای عرش خدا كسوت حسین



حالی فتد كه پرده ز قهر خدا فتد

وز بیم لرزه بر بدن انبیا فتد [2] .



یاری نماند و كار از این و از آن گذشت

آه مخدرات حرم زآسمان گذشت



واحسرتای تعزیه داران اهل بیت

نی از مكان گذشت كه از لامكان گذشت



دست ستم قوی شد و بازوی كین گشاد

تیغ آنچنان براند كه از استخوان گذشت



یا شاه انس و جان تویی آن كز برای تو

از صدهزار جان و جهان می توان گذشت



ای من شهید رشك كسی كز وفای تو

بنهاد پای بر سرجان و ز جان گذشت



جانها فدای حر شهید و عقیده اش

كآزاده وار از سر جان در جهان گذشت






آن را كه رفت و سر به ره ذوالجناح باخت

این پایمزد بس كه به سوی جنان گذشت



وحشی كسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشر

كش روز حشر با شهدا می كنند حشر؟





[1] خلاصه از فرهنگ معين.

[2] يك بند بعد از اين انتخاب نشده است.